سیرۀ امام علی(ع) و امام مهدی(ع) در رویارویی با اهل بغی (1)

نويسنده: نصرت‌اللّه آيتي




چکیده

این نوشتار، سیرة امام علی(ع) و امام مهدی(عج) را در رویارویی با اهل بغی به صورت تطبیقی بررسی می‌کند. براساس آن‌چه از سیرة امام علی(ع) در منابع تاریخی و حدیثی گزارش شده، آن حضرت ابتدا به دعوت و روشن‌گری پرداخت و به شبهه‌های اهل بغی پاسخ مناسب داد. پس از این، با کسانی جنگید که هم‌چنان بر سرپیچی خود از امام مسلمانان اصرار داشتند. آن حضرت همسر و فرزندان آنان را به اسارت نگرفت و اموالشان را به آنان باز گرداند. در جنگ جمل نیز از کشتن فراریان و مجروحان و اسیران نهی فرمود.
براساس روایاتی که از هم‌گونی سیرة امام علی(ع) و امام مهدی(عج) سخن گفته‌اند، امام مهدی(عج) نیز پیش از کارزار با اهل بغی، به روشن‌گری خواهد پرداخت و به شبهه‌ها و ابهام‌هایشان پاسخ خواهد داد. درباره مصونیت همسر و فرزندان و اموال اهل بغی و نیز اسیران، فراریان و مجروحان آنان در پاره‌ای از روایات چنین آمده است که سیرة امام مهدی(عج) در این‌باره با سیرة امام علی(ع) متفاوت است و رفتار امام علی(ع) به سبب در نظر گرفتن مصلحت شیعیان در طول تاریخ بوده است، ولی امام مهدی(عج) به اعمال چنین مصلحت‌سنجی‌هایی نیاز نخواهد داشت. این روایت‌ها که به پاره‌ای از آنها از نظر سندی می‌توان اعتماد کرد، پذیرفتة برخی فقیهان نیز قرار گرفته‌اند.

مقدمه

دربارۀ اندیشۀ مهدویت آن‌چنان‌ که شایسته است، پژوهش‌های تخصصی انجام نپذیرفته است. در این‌باره کتاب‌ها و مقاله‌های بسیاری نوشته شده و سخنان بسیاری گفته شده، اما هنوز عرصه‌های فراوانی وجود دارد که باید دربارۀ آنها پژوهش‌های بیشتر و نگاه‌های عمیق‌تر صورت پذیرد. یکی از این عرصه‌ها که آشنایی با آن هم معرفت ما به امام زمان(عج) را افزایش می‌دهد و هم زمینۀ مهدی‌زیستی را فراهم می‌سازد، سیرۀ امام مهدی(عج) است. بی‌گمان اسوه‌پذیری از امام عصر(عج) و مهدی‌زیستی از مهم‌ترین رسالت‌هایی است که مؤمنان منتظر همواره باید دغدغه انجام آن را داشته باشند و این مهم جز در سایة آشنایی با سیرۀ امام مهدی(عج) امکان‌پذیر نیست. البته سیرۀ آن حضرت ابعاد گوناگونی دارد؛ ابعادی ‌چون اجتماعی، سیاسی، نظامی، اقتصادی، مدیریتی، فردی و... .
از میان این ابعاد، سیرۀ سیاسی امام مهدی(عج) و به طور خاص‌تر سیرۀ آن حضرت در رویارویی با اهل بغی، محور این پژوهش انتخاب شده است. به تعبیری دقیق‌تر، این پژوهش سیرۀ امام علی(ع) و سیرۀ امام مهدی(عج) را در رویارویی با اهل بغی به ‌گونۀ تطبیقی بررسی می‌کند، به تحلیل روایاتی می‌پردازد که به این موضوع اشاره کرده‌اند و میزان اعتبار آنها را روشن می‌نماید. آشنایی با ابعاد بیشتری از سیرۀ امام مهدی(عج) و کشف و استخراج پاره‌ای از زوایای ناشناخته آن و دیگر، بازیافتن جایگاه واقعی روایات دربارۀ این موضوع که ناآگاهی از مفهوم واقعی آنها گاه باعث ایجاد شبهاتی شده و توضیح و تفسیر آنها و در نتیجه دفاع‌پذیری محتوای آنها، از برآیندهای این پژوهش
به شمار می‌رود.

تعریف واژگان

الف) سیره

سیره بر وزن «فعلۀ» از سیر به معنای رفتن گرفته شده است. برای این واژه چندین معنا گفته‌اند، هم‌چون نوعی از رفتن (مصدر نوعی)، سنّت، حالت و روش. وقتی می‌گویند: «سار الوالی فی رعیته سیرۀ حسنۀ» یعنی والی در میان رعیت خود به روش نیکویی رفتار کرد. این نوشتار واژۀ سیره را در این معنا به‌کار می‌برد. وقتی می‌گوییم بررسی تطبیقی سیرۀ امام علی(ع) و امام مهدی(عج) در رویارویی با اهل بغی، یعنی بررسی روش امام علی(ع) در رویارویی با اهل بغی چگونه بوده و روش امام مهدی(عج) این‌که چگونه خواهد بود.

ب) اهل بغی

1. ریشۀ واژۀ اهل بغی

واژۀ اهل بغی برگرفته از قرآن کریم است. در سوره حجرات آمده است:
وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمـُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْإُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّـهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَينَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّـهَ يحِبُّ الْمـُقْسِطِينَ ؛
و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن‌دو را اصلاح دهید، اگر [باز] یکی از آن‌دو بر دیگری تعدّی کرد، با آن [طایفه‌ای] که تعدّی می‌کند، بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، میان آنها را دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید که خداوند دادگران را دوست می‌دارد.
بسیاری از مفسّران در شأن نزول این آیه نوشته‌اند:
این آیه در مورد قبیله عبدالله بن ابی‌سلول خزرجی و قبیله عبدالله بن رواحه (طیّ) نازل شده است؛ زیرا پیامبر(ص) نزد عبدالله بن ابی توقّف کرد، در این حال الاغ آن حضرت سرگین کرد. عبدالله دماغ خود را گرفت و گفت از من دور شو! عبدالله بن رواحه گفت الاغ پیامبر خدا از تو و پدرت خوش‌بوتر است. پس قوم او خشم‌گین شدند و قوم ابن‌رواحه او را یاری کردند و میانشان نزاعی با آهن و دست و کفش در گرفت.
این آیه از تعدّی طایفه‌ای از مؤمنان بر طایفه‌ای دیگر سخن می‌گوید و هم‌چنان‌که خواهد آمد، فقها از اهل بغی نه گروهی از مؤمنان که بر گروه دیگر ستم می‌کنند که معنای خاصّی ـ کسانی که بر امام عادل خروج می‌کنند ـ را اراده کرده‌اند. دربارۀ چگونگی دلالت این آیه بر خروج بر امام و فهم و استنباط حکم اهل بغی به معنای مصطلح آن از این آیه چنین گفته شده است:
اگر ما به جهاد با طایفه‌ای که با طایفه دیگر درگیر می‌شوند، مأمور باشیم، به طریق اولی وظیفه داریم با کسانی که بر امام خروج کرده‌اند، بجنگیم تا این‌که به امر خدا بازگردند.

2. تعریف واژۀ اهل بغی

فقهای شیعه واژۀ مورد نظر را در ظاهر گوناگون تعریف کرده‌اند. شیخ طوسی، ابن‌حمزه، علامه حلی، شهید اول و صاحب ریاض مختصرترین این تعاریف را چنین بیان نموده‌اند: «هرکس که بر امام عادل خروج کند.» پاره‌ای از فقهای پیش‌گفته و یا دیگر فقها به تعریف یاد شده، قید یا قیود دیگری افزوده‌اند. برای نمونه، شیخ طوسی چنین می‌نویسد:
بغاۀ کسانی هستند که بر امام عادل خروج می‌کنند و معصیت او را می‌نمایند و در زمین فساد می‌کنند.
و یا همو در جایی دیگر می‌نویسد:
هرکس بر امام عادل خروج کند و بیعت او را بشکند و مخالفت طرفین او را بنماید، باغی است.
و باز در جایی دیگر قید «قتال» را نیز افزوده و ‌نوشته است:
باغی کسی است که بر امام عادل خروج کند و با او بجنگد و از تسلیم حق به او سرپیچی نماید.
و یا علامه حلی این واژه را چنین تعریف می‌کند:
منظور از باغی در عرف فقها عبارت است از مخالف با امام عادل که با سرپیچی از پرداخت حقوق واجب خود از اطاعت او سرباز زند.
اهل‌سنّت نیز برای اهل بغی تعریفی همانند ارائه کرده‌اند:
باغی کسی است که با امام عادل به مخالفت برخیزد و از اطاعت او سرپیچی کند به این صورت که از پرداخت حق واجب یا امثال آن به امام استنکاف ورزد.
باغی گروهی هستند که با امام به مخالفت برخیزند به این صورت که از پرداخت حق خود به او سرباز زنند و یا بخواهند او را خلع نمایند.
به نظر می‌رسد تعریف اصلی باغی همان تعریف نخست است و دیگر قیودی که در این تعریف اخذ شده‌اند، مانند فساد در زمین، شکستن بیعت، سرپیچی از پرداخت حقوق و جنگ با امام عادل، قیودی توضیحی هستند که مصادیق خروج از اطاعت امام عادل و گونه‌های آن را بیان می‌نمایند.
براساس تعریف یاد شده، خروج کنندۀ بر امام عادل به هر صورت و کیفیتی در شمار اهل بغی خواهد بود، اما از کلمات پاره‌ای از فقها هم‌چون شیخ طوسی، ابن‌حمزه، و ابن‌ادریس چنین استفاده می‌شود که عنوان اهل بغی در اصطلاح فقیهان مخصوص خروج کنندگان بر امامی است که دارای سه ویژگی باشند و با فقدان این ویژگی‌ها اهل بغی مصطلح فقیهان تحقّق نخواهد یافت و در نتیجه، احکام مخصوص آن نیز مترتّب نخواهد شد. شیخ طوسی سه ویژگی یاد شده را چنین توصیف کرده است:
قتال با اهل بغی واجب نیست و احکام اهل بغی بر آنها مترتّب نمی‌شود، مگر به سه شرط: اوّل این‌که خروج کنندگان بر امام تعداد زیادی باشند، به اندازه‌ای که پیش‌گیری از آنها و متفرّق ساختنشان جز با هزینۀ مالی، آماده ساختن سپاهیان و جنگ میسور نباشد، اما اگر تعداد اندکی باشند و ترفندشان ضعیف باشد، اهل بغی نیستند؛ دوم این‌که از دست‌رس امام خارج شوند و از او کناره‌گیری نمایند و در شهر یا بیابانی مستقر شوند. پس اگر با امام باشند و از دست‌رس او خارج نشوند، اهل بغی نیستند. روایت شده است که هنگامی که امام علی(ع) در حال خطابه بودند، مردی از درگاه مسجد به عنوان تعریض به آن حضرت گفت: حکمی نیست جز از آنِ خداوند. امام(ع) فرمودند: «این سخن حقّی است که از آن معنای باطلی اراده می‌کند. شما بر ما سه حق دارید: این‌که شما را از مساجد خداوند برای ذکر خدا منع نکنیم، مادامی که با مایید غنایم را از شما دریغ نکنیم و آغازگر جنگ با شما نباشیم». این تعبیر حضرت «مادامی که با مایید» یعنی جدا نشده‌اید؛ و سوم این‌که کناره‌گیری آنها از روی دلیلی باشد که نزد خودشان موجّه است. پس کسانی که بدون چنین دلیلی از امام کناره‌گیری کنند، قطّاع الطریق هستند و حکم محارب را دارند.
و البته پاره‌ای دیگر از دانش‌مندان شیعه در صدق عنوان اهل بغی، پاره‌ای یا هیچ‌یک از شروط یاد شده را ضروری ندانسته‌اند. از میان فقیهان اهل‌سنّت بسیاری در ضرورت وجود سه شرط یاد شده با دانش‌مندان شیعی پیش‌گفته، هم‌آوا شده‌اند و برخی دیگر، افزون بر موارد یاد شده وجود رهبر را نیز افزوده‌اند.
بنابراین، فقیهان شیعه برای واژۀ اهل بغی دو تعریف محدود و گسترده ارائه کرده‌اند: بنابر تعریف محدود که قیود بیشتری دارد و از این رو، بر مصادیق کمتری صدق می‌کند، اهل بغی به کسانی گفته می‌شود که بر امام عادل خروج کنند، کثیر باشند، از دست‌رس امام خارج شوند و خروجشان براساس دلیلی موجّه باشد. اما براساس تعریف گسترده که قیود کمتری دارد، تنها خروج بر امام عادل برای صدق عنوان اهل بغی بسنده است.

تأسیس اصل

پیش از بررسی نسبت میان سیرۀ امام مهدی(عج) در رویارویی با اهل بغی در مقایسۀ با سیرۀ امام علی(ع) باید دید گذشته از رفتارهای جزئی و خاصی هم‌چون رفتار با اهل بغی و مانند آن، میان سیرت علوی و مهدوی به صورت مطلق و به وجه کلّی چه نسبتی برقرار است و از روایات پیشوایان معصوم(ع) در این‌باره چه استنباط می‌شود. اهمیت این نکته از آن روی است که پاسخ آن حکم اصل اوّلی را خواهد داشت که در مقام فقدان دلیل معتبر و یا تعارض ادلّه در موارد جزئی به آن می‌توان رجوع کرد و حکم موارد جزئی را از آن می‌توان استنباط نمود، هم‌چنان‌که بر اهل تحقیق پوشیده نیست. به‌‌رغم این‌که احادیث فراوانی دربارۀ اندیشۀ مهدویت از پیشوایان دینی به دست ما رسیده، بسیاری از زوایای این مسئله هم‌چنان پنهان مانده است. با بهره‌گیری از اصول و ضوابط کلّی که معصومان(ع) در میان نهاده‌اند، گنج‌های پنهان این مسئله را می‌توان کاوید. این اصول و ضوابط کلّی که گاه در قالب جمله‌ای کوتاه بیان شده‌اند، سرشار از مفاهیمی بلند هستند که از آنها بسیاری از جزئیات را می‌توان استخراج نمود. اصل همانندی سیرت علوی و مهدوی، از اصول و ضوابط کلّی است که در صورت اثبات آن به بسیاری از زوایای پنهان سیرۀ امام مهدی(عج) می‌توان دست یافت. بنابر این اصل، بسیاری از موارد جزئی را که نصّی خاص دربارۀ چگونگی سیرۀ امام مهدی(عج) در دست نیست، با توجه به سیرۀ امام علی(ع) می‌توان کشف نمود.
خوش‌بختانه به نظر می‌رسد دربارۀ اصل همانندی سیرۀ علوی و مهدوی، در منابع کهن و معتبر حدیثی دو روایت معتبر وجود دارد. این دو روایت که بر هم‌گونی همه‌جانبۀ سیرۀ امام علی(ع) و امام مهدی(عج) دلالت می‌کنند، بدین قرارند:
1.‌ عن حماد بن عثمان قال: کنت حاضراً عند ابی‌عبدالله(ع) إذ قال رجل: اصلحك الله ذکرت ان علی بن ابی‌طالب(ع) کان یلبس الخشن یلبس القمیص باربعة دراهم و ما اشبه ذلك و نری علیك اللباس الجید؟ قال: فقال له: انّ علی بن ابی‌طالب(ع) کان یلبس ذلك فی زمان لا ینکرو لو لبس مثل ذلك الیوم لشهر به فخیر لباس کلّ زمان لباس اهله غیر انّ قائمنا إذ اقام لبس ثیاب علی(ع) و سار بسیرة علیّ؛
حماد بن عثمان می‌گوید: نزد امام صادق(ع) بودم. مردی به آن حضرت عرض کرد خداوند شما را به صلاح ره‌نمون گرداند. فرمودید که علی بن ابی‌طالب لباس خشن می‌پوشید؛ پیراهن چهار درهمی و مانند آن، اما شما لباس‌های نیکو پوشیده‌اید. امام فرمودند: علی بن بی‌طالب آن‌گونه لباس را در زمانی می‌پوشید که پوشیدن آن ناپسند نبود و اگر آن حضرت مثل لباس‌های امروزی را می‌پوشید، به آن شهره می‌شد. پس بهترین لباس هر دوره‌ای لباس مردم همان دوره است، ولی چون قائم قیام نماید، لباس علی(ع) را خواهد پوشید و به روش او رفتار خواهد نمود.
2.‌ امام صادق(ع) فرمودند:
... یا ابا عبیدة انّه لایموت منّا میّت حتی یخلف من بعده من یعمل بمثل عمله و یسیر بسیرته و یدعوا إلی ما دعا إلیه...؛ ای اباعبیده کسی از ما چشم از جهان فرو نمی‌بندد مگر این‌که پس از خود کسی را قرار می‌دهد که مانند او عمل می‌کند و به روش او رفتار می‌نماید و به آن‌چه او می‌خوانده فرا می‌خواند.
براساس این روایت سیرۀ هر امام لاحقی هم‌چون سیرۀ امام پیشین است. پس همۀ امامان معصوم(ع) از سنّت و سیرتی هم‌گون برخوردارند و در نتیجه، امام علی(ع) و امام مهدی(عج) سیرتی یک‌سان خواهند داشت.
افزون بر دو روایت پیش‌گفته که بر هم‌گونی همه‌جانبۀ سیرت علوی و مهدوی دلالت دارند، در جوامع روایی روایات دیگری نیز وجود دارد که بر هم‌گونی سیرۀ علوی و مهدوی در بخشی از رفتارها دلالت می‌کند. از این روایات گرچه نمی‌توان اصل کلی مورد نظر را برداشت نمود اما از آن‌جا که بر اهتمام امام مهدی(عج) به سیره امام علی(ع) و تلاش آن حضرت برای احیای سیرۀ علوی دلالت دارند، می‌توانند مؤید دو روایت نخست باشند. روایات یاد شده بدین قرارند:
1. امام صادق(ع) فرمودند:
لو قدم قام قائمنا ما اقام الناس علی الطلاق الا بالسیف و لو قد کان ذلك لم یکن الا سیرة علی بن ابی‌طالب(ع)؛ اگر قائم ما قیام کند مردم را جز با شمشیر بر طلاق [صحیح] به‌پا نخواهد داشت و اگر چنین شود نخواهد بود مگر سیرۀ علی بن ابی‌طالب.
2. آن حضرت باری دیگر فرموده‌اند:
انّ علیاً(ع) کان عندکم فاتی بنی‌دیوان و اشتری ثلاثة أثواب بدینار. القمیص إلی فوق الکعب و الإزار إلی نصف الساق و الرداء من بین یدیه إلی ثدییه و من خلفه إلی الیتیه ثمّ رفع یده إلی السماء فلم یزل یحمدالله علی ماکساه حتی دخل منزله ثم قال: هذا اللباس الذی ینبغی للمسلمین ان یلبسوه قال ابوعبدالله(ع) و لکن لا یقدرون ان یلبسوا هذا الیوم و لو فعلناه لقالوا مجنون و لقالوا مرائی و الله تعالی یقول وَ ثِیَابَكَ فَطَهِّرْ قال و ثیابك ارفعها و لاتجرها و اذ قام قائمنا کان هذا اللباس؛
همانا علی(ع) نزد شما بود، او نزد بنی‌دیوان آمد و سه لباس به یک دینار خرید؛ یکی پیراهن تا بالای قوزک پا، دوم شلوار تا نیمۀ ساق پا و سوم رداء که از جلو تا سینه و از پشت تا دو باسن بود سپس دست به آسمان بلند کرد و پیوسته خداوند را بر آن‌چه به او پوشانده بود، شکر می‌کرد تا این‌که به منزل رسید. سپس امام صادق(ع) فرمود این همان لباسی است که سزاوار است مسلمانان آن را بپوشند. امام صادق(ع) در ادامه فرمودند: ولی امروز مردم نمی‌توانند آن لباس را بپوشند و اگر ما چنین کنیم، می‌گویند دیوانه است یا می‌گویند ریا می‌کند، در حالی که خداوند می‌فرماید: لباست را بالا بگیر و بر زمین نکش و چون قائم ما قیام کند چنین لباسی خواهد بود.
3. امام صادق(ع) در روایتی با اشاره به درگیری سپاه امام مهدی(عج) با سپاه سفیانی می‌فرماید:
... و یولّون فیقتلهم فیدخلهم ابیات الکوفة و ینادی منادیه ألا لاتتّبعوا مولیا و لاتجهزوا علی جریح و یسیر بهم کما سار علی(ع) یوم البصرة؛ ... و سپاه سفیانی می‌گریزند و امام مهدی(عج) آنها را می‌کشد تا این‌که می‌گریزند و به خانه‌های کوفه پناه می‌برند. منادی آن حضرت فریاد برمی‌آورد هیچ فراری را تعقیب نکنید و مجروحی را از پا در نیاورید و با آنان هم‌چون سیرۀ امام علی(ع) در روز بصره رفتار می‌نماید.
از آن‌چه گذشت، می‌توان حکمی کلّی را به ‌منزلۀ اصل اوّلیه استنباط کرد که امام مهدی(عج) در همة جهات به امام علی(ع) اقتدا خواهد کرد و سیره‌ای مشابه آن حضرت خواهد داشت. این اصل کلّی معیاری مناسب است تا در موارد فقدان نص، یا تعارض نصوص و نیز موارد شک به آن رجوع کنند.

سیرۀ امام علی(ع) در رویارویی با اهل بغی

امیر مؤمنان امام علی(ع) نخستین کسی است که در دنیای اسلام با اهل بغی یعنی اصحاب جمل، سپاه معاویه و خوارج قتال کرد و از این رو، سیرۀ آن حضرت در این جنگ‌ها مستند بسیاری از فتاوای فقیهان شیعه و اهل‌سنّت قرار گرفته است. به فرمودۀ امام صادق(ع) اگر نبود سیرۀ امام علی(ع) در نبرد با اهل بغی، کسی پس از ایشان نمی‌دانست با آنان چگونه رفتار کند. در این بخش احکام و آدابی خواهد آمد که از سیرۀ آن حضرت استنباط شدنی است.

الف) جواز قتال با اهل بغی

نخستین نکته‌ای که از سیرۀ امام علی(ع) می‌توان آموخت، جواز قتال با اهل بغی است. از سیرة معصوم(ع) در صورتی که از هر نوع قرینه‌ای خالی باشد، چه حکمی می‌توان استنتاج کرد؟ اندیشه‌ورزان دیدگاه‌های متفاوتی مطرح کرده‌اند: وجوب، استحباب و اباحه. اما هم‌چنان‌که برخی از دانش‌مندان شیعی تصریح کرده‌اند، اباحه قدر متیقّنی است که از رفتار معصوم استنباط می‌شود و افزون بر آن نیازمند قرینه است. بنابراین، از نبرد امام علی(ع) با اهل بغی می‌توان جواز این کار را دریافت و البته دلایل دیگری نیز وجود دارد که افزون بر اباحه این کار بر حرمت ترک آن و در نتیجه وجوب قتال با اهل بغی دلالت دارند. بنابراین، نبرد با اهل بغی هم جایز است و هم واجب. دانش‌مندان شیعه و سنی چنین فتوا داده‌اند. برای نمونه، علّامه حلّی در این‌باره می‌نویسد: «قتال با اهل بغی به دلیل نص و اجماع واجب است.» و شهید اوّل می‌نویسد: «هرکس بر یکی از امامان معصوم(ع) خروج کند، باغی است؛ یک نفر باشد یا بیشتر و نبرد با او واجب است».
نووی از دانش‌مندان اهل‌سنّت نیز می‌نویسد: «تمام دانش‌مندان گفته‌اند قتال با اهل بغی واجب است».
نویسندة کتاب المغنی پس از بیان راه‌های اثبات امامت می‌نویسد: «هرکس بر امامی که امامتش به سبب یکی از وجوه پیش‌گفته ثابت شود خروج کند، باغی است و قتالش واجب است».
بر این اساس، وجوب قتال با اهل بغی را از موارد اتفاق بین تمام فقیهان شیعه و اهل‌سنّت می‌توان دانست که هیچ‌کس در آن اختلاف نکرده است و البته جواز آن از سیرة امام علی(ع) و وجوب آن از دلایل دیگر استفاده می‌شود.

ب)‌ روشن‌گری و دعوت

لزوم اجرای اقدامات پیش‌گیرانه از طریق روشن‌گری و دعوت، دومین نکته‌ای است که از سیرة امام علی(ع) می‌توان آموخت. این اصل مهم و اساسی به شکل بسیار پررنگی در سیره امیر مؤمنان(ع) انعکاس یافته است که ما به بخش‌هایی از آن اشاره می‌کنیم.
شیخ مفید اقدامات پیش‌گیرانه امام علی(ع) قبل از جنگ جمل را چنین توصیف می‌کند:
چون امیر مؤمنان(ع) از منطقه ذی‌قار حرکت کردند، صعصعۀ بن صوحان برای ابلاغ نامة علی(ع) به سوی طلحه، زبیر و عایشه روانه شد. نامة امام دربردارندة مطالبی در خصوص لزوم پاس‌داشت حرمت اسلام و بیم دادن آنها از کارهای ناپسندی که مرتکب شده بودند، هم‌چون کشتن مسلمین و رفتار ناشایست با صحابی پیامبر خدا(ص) عثمان بن حنیف و نیز موعظه و دعوت به اطاعت بود. صعصعه می‌گوید: پس از انجام مأموریت خدمت امیر مؤمنان(ع) رسیدم. فرمودند: با خود چه خبر آورده‌ای؟ عرض کردم: ای امیر مؤمنان کسانی را دیدم که مگر جنگ با شما چیزی در سر ندارند. حضرت فرمودند: خداوند یاری‌رسان خواهد بود. سپس آن حضرت عبدالله بن عباس را فراخواندند و فرمودند: به سوی آنها برو و آنها را سوگند ده و آن عهدی را که از من در گردن آنهاست، بیادشان بیاور. ابن‌عباس پس از شرح ماجرای گفت‌وگوهای خود با طلحه و زبیر و پاسخ منفی آنان می‌گوید: خدمت علی(ع) بازگشتم، در حالی که آن حضرت وارد شهر بصره شده بود. فرمودند: با خود چه خبر آورده‌ای؟ من جریان را گزارش دادم. حضرت فرمودند: بار خدایا! میان ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی. آن‌گاه فرمودند: نزد عایشه برو و خروج از خانه پیامبر خدا(ص) و ترس از این‌که کار او مخالفت با خدای بلندمرتبه باشد و نیز فراموش کردن عهد رسول خدا(ص) را به او گوش‌زد کن و به او بگو که این کار شایسته زنان نیست و تو به آن مأمور نشده‌ای. در ادامه، ابن‌عباس ماجرای رساندن پیام امام علی(ع) و استنکاف عایشه از پذیرش نصایح امام(ع) را بازگو می‌کند.
دغدغة امام علی(ع) دربارة روشن‌گری و نمایان شدن حقیقت را در جاهای دیگری نیز به وضوح می‌توان مشاهده کرد. برای نمونه، «آن حضرت در پگاه روز یازدهم جمادی‌الاولی در حالی که در میمنة سپاه مالک اشتر و در میسرة آن عمار بن یاسر حضور داشت و پرچم به دست فرزندش محمد بن حنفیه بود، به سمت سپاه جمل حرکت نمود. آن‌گاه حضرت بر جای‌گاهی ایستادند و با صدایی بلند خطاب به سپاه خود فرمودند: شتاب نکنید تا بر آنها حجّت اقامه کنم. پس ابن‌عباس را فراخواند و قرآنی به او داد و فرمود: این قرآن را به سوی طلحه، زبیر و عایشه ببر و آنها را به آن‌چه در آن است، فراخوان و به طلحه و زبیر بگو آیا شما با اختیار با من بیعت نکردید؟ پس چه چیز سبب شد بیعت مرا بشکنید، در حالی که این قرآن میان من و شما حکم می‌کند. ابن‌عباس پس از ابلاغ پیام امام(ع)، به سمت لشکرگاه حرکت می‌کند. او می‌گوید: به خدا سوگند! هنوز از جایم حرکت نکرده بودم که تیرهایشان هم‌چون ملخ‌های پراکنده به سویم باریدن گرفت. به علی(ع) عرض کردم: ای امیر مؤمنان تا کی با ما چنین کنند؟ اجازه دهید از خود دفاع کنیم! حضرت فرمودند: بگذارید بار دیگر بر آنها حجّت را تمام کنم. سپس فرمودند:‌ هر‌کس این قرآن را بگیرد و آنها را به آن فرا بخواند، بداند که کشته می‌شود و من ضمانت بهشت او را از سوی خداوند برعهده می‌گیرم. هیچ‌کس از جای خود برنخاست، جز جوانی کم‌سن از عبدالقیس که قبای سفیدی بر تن داشت و نامش مسلم بود. او گفت: ای امیر مؤمنان من این کار را انجام می‌دهم و جان خود را برای خدا در این کار فدا می‌کنم.
حضرت از سر دل‌سوزی از او روی برگرداند و فرمود: چه کسی این قرآن را می‌گیرد و بر آنها عرضه می‌کند و بداند که کشته می‌شود و بهشت برای اوست؟ مسلم دوباره سخن خود را تکرار کرد و گفت: من چنین می‌کنم. امام برای سومین‌بار سخن خود را تکرار کرد و غیر از آن جوان کسی به پا نخاست. علی(ع) قرآن را به او داد و فرمود: به سوی آنان برو و قرآن را بر آنان عرضه نما و به آن‌چه در قرآن است، دعوتشان کن! او حرکت کرد و مقابل سپاه جمل ایستاد و قرآن را باز کرد و گفت: این کتاب خداست و امیر مؤمنان شما را به آن‌چه در آن است، فرا می‌خواند. عایشه گفت: خداوند صورتش را زشت کند، با نیزه بزنیدش و آنان نیز بر نیزه زدن به او بر یک‌دیگر سبقت گرفتند و از هرسو نیزه‌اش زدند. امام در این حال آماده نبرد شد و پرچم را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و در میان سپاه فریاد زد: هیچ فراری را نکشید و مجروحی را از پا در نیاورید، پرده کسی را ندرید، زنی را نترسانید و کشته‌ای را مثله نکنید! آن حضرت در حال سفارش به لشکر بود که مردی از اصحابشان کشته شد. آن حضرت با مشاهده این واقعه فرمودند: خدایا تو شاهد باش! سپس تبری به فرزند عبدالله بن بدیل اصابت کرد و او نیز کشته شد. پدرش عبدالله و عبدالله بن عباس جسد او را آوردند و مقابل امیر مؤمنان بر زمین نهادند. عبدالله بن بدیل عرض کرد تا کی گلوهایمان را به سویشان ببریم و یک‌یک ما را بکشند؟ به خدا سوگند! اگر می‌خواستی حجّت را تمام کنی، این کار را کردی.
افزون بر نمونه اقدامات روشن‌گرانة امام علی(ع) در جنگ جمل، در جنگ‌های صفین و خوارج نیز نمونه‌های فراوانی از این سیره وجود دارد. از جمله آن‌که حضرت علی(ع) پس از این‌که سپاه معاویه شریعۀ فرات را به تصرف خود درآورد و مانع استفادة سپاه امام از آب شد، صعصعۀ بن صوحان را با نامه‌ای به این مضمون به سوی معاویه فرستاد: «ما از مسیر خودمان حرکت می‌کردیم و دوست نداریم پیش از اتمام حجت با شما بجنگیم، اما تو پیاده و سواره نظامت را به سوی ما گسیل داشتی و پیش از آن‌که با تو نبرد کنیم با ما جنگیدی، ولی ما به خویشتن‌داری باور داریم تا این‌که تو را دعوت کنیم».
به همین دلیل، آن حضرت در کوفه و پیش از حرکت به سوی شام برای جنگ با معاویه، جریر بن عبدالله جلبی را هم‌راه با نامه‌ای روشن‌گرانه به سمت معاویه فرستاد تا حجّت بر آنان تمام شود و برای مخالفت با امیر مؤمنان عذری نداشته باشند و یا به گفته طبری پس از آن‌که سپاه کوفه شریعة فرات را از لشکر شام باز پس گرفت و دو روز با سکوت دو سپاه سپری شد، امام علی(ع) پیش‌قدم شد و سه نفر از صحابی خود با نام‌های بشیر بن عمرو بن محصن انصاری، سعید بن قیس همدانی و شیث بن ربعی تمیمی را فراخواند و فرمود به سوی این مرد (معاویه) بروید و او را به سوی خدا و فرمان‌برداری و جماعت مسلمین دعوت کنید. به گفتة مورخّان روشن‌گری‌های امام علی(ع) به موارد یاد شده منحصر نبود، بلکه میان آن حضرت و معاویه نامه‌های متعدّدی ردّ و بدل شد و حتی آن حضرت به اصحاب خود نیز سفارش می‌فرمود که پیش از آغاز درگیری از دعوت و ارشاد دشمن خود غفلت نورزند، از جمله در نامه‌ای خطاب به مالک اشتر چنین مرقوم فرمودند: «ای مالک! زیاد و شریح با پیکی به من اطلاع داده‌اند که در مرز روم با سپاهی از شامیان به فرمان‌دهی ابااعور سلمی مواجه شده‌اند و به گفتة پیک میانشان توافقی صورت گرفته است. پس سریعاً به سوی اصحابت بشتاب و چون به آنها رسیدی، امیرشان هستی و مبادا که تو آغازگر جنگ باشی تا این‌که آنان را ملاقات نمایی و سخنشان را بشنوی، مگر این‌که آنان جنگ را شروع نمایند و دشمنی تو با آنها باعث نشود پیش از دعوت‌ها و اتمام حجّت‌های مکرّر با آنها نبرد کنی».
پاره‌ای از فقیهان اهل‌سنّت با توجه به آن‌چه از سیرة امام علی(ع) گذشت، بر این باورند که هم‌چنان‌که اصل دعوت و روشن‌گری پیش از نبرد با اهل بغی لازم است، تکرار آن نیز ضرورت دارد. نویسندة کتاب سبل السلام در این‌باره می‌نویسد:
بدان که پیش از نبرد با اهل بغی لازم است آنها را به منصرف شدن از بغی دعوت نمود و این دعوت را مکرراً انجام داد، هم‌چنان‌که علی رضی‌الله‌عنه در مورد خوارج چنین کرد؛ چراکه وقتی خوارج از ایشان جدا شدند، ابن‌عباس را برای گفت‌وگو به سوی آنها فرستاد و در نتیجه، از جمعیت هشت هزار نفری آنها چهار هزار نفر بازگشتند و چهار هزار نفر دیگر از قصد خود منصرف نشدند و بر آن اصرار ورزیدند. علی(ع) به آنها پیام فرستاد که هرطور خواستید باشید، به شرط این‌که خون محترمی را نریزید و راهی را نبندید و به کسی ستم نکنید، ولی آنها عبدالله بن خباب صحابی پیامبر خدا(ص) را کشتند و شکم کنیز باردارش را دریدند و جنین را از آن بیرون آوردند. چون این ماجرا به گوش علی(ع) رسید در نامه‌ای از آنها خواست قاتل عبدالله بن خباب را به آن حضرت تحویل دهند، ولی آنها گفتند: همة ما قاتل او هستیم. در این حال امام اجازه شروع نبرد را صادر کردند.
بنابر آن‌چه گذشت، در سیرة امام علی(ع) نبرد با اهل بغی ضرورتی است که در صورت فقدان راه‌های مسالمت‌آمیز باید به آن اقدام کرد؛ ثانیاً بر امام معصوم است که پیش از صف‌آرایی جبهة حق و باطل و آغاز درگیری با روشن‌گری‌های خود چهرة حق را هویدا کند و مرزهای آن را از باطل بنمایاند تا حق‌خواهان به راه آیند و برای معاندان بهانه‌ای نماند؛ ثالثاً مهم‌ترین دغدغة امام معصوم به لحاظ شأن و رسالتی که بر عهده دارد، هدایت و دست‌گیری است و از این رو، تمام توان خود را برای آن به ‌کار می‌بندد و از تمام ظرفیت‌های موجود برای این مهم بهره می‌برد و حتی در آخرین لحظه‌ها هم از آن غفلت نمی‌ورزد. از اصرار امام علی(ع) در مواضع مختلف بر دعوت و روشن‌گری و ملول نشدن آن حضرت از پاسخ‌های منفی جبهة باطل، استفاده کردن از شخصیت‌های سرشناسی چون ابن‌عباس برای گفت‌وگو، روشن‌گری حتی پس از شروع درگیری و در آخرین لحظه‌ها هرچند به شهادت برخی از یارانشان انجامید، به وضوح اوج دغدغه‌مندی امام دربارة هدایت نمایان می‌شود.

ج) شبهه‌زدایی

سومین نکته‌ای که از سیرة امام علی(ع) در نبرد با اهل بغی می‌توان آموخت، لزوم حلّ ابهامات و زدودن شبهات جبهة مخالف و شبهاتی است که باعث شده شماری از مسلمانان با تمسّک به آن بر امام مسلمین خروج نمایند. شیخ طوسی در این‌باره می‌نویسد:
نبرد با اهل بغی جایز نیست تا این‌که امام کسی را برای گفت‌وگو و پرسش از علّت دشمنی نزد آنها بفرستد. پس اگر علت آن حق بود، آن را ادا کند و اگر شبهه‌ای داشتند، آن را حل نماید. پس اگر امام چنین کرد و آنها از قصد خود منصرف شدند، چه بهتر والّا امام با آنها می‌جنگد؛ چراکه خداوند ابتدا به صلح فرمان داده و سپس به قتال امر کرده است فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى‏ فَقَاتِلُوا بنابراین، پیش از مذاکره با آنها قتال نمی‌شود و روایت شده است که چون علی(ع) قصد نبرد با اهل بغی را نمود، عبدالله بن عباس را برای گفت‌وگو نزد آنها فرستاد. او حلّة زیبایی پوشید و به جانب آنها روانه شد و خطاب به آنها چنین گفت: این علی فرزند ابوطالب پسر عم پیامبر خدا(ص) و همسر دخترش فاطمه(س) است و شما فضل او را می‌دانید، پس چرا با او دشمنی می‌ورزید. گفتند: او در دین خدا حکم کرد، کشت و اسیر نگرفت، در حالی‌که یا باید بکشد و اسیر کند و یا نه بکشد و نه اسیر بگیرد؛ زیرا اگر اموال آنها حرام باشد، خون‌هایشان نیز حرام است و سوم این‌که عنوان خلیفه را از مقابل اسمش حذف کرد. ابن‌عباس گفت: اگر او از این اشکالات بیرون آید، شما به سوی او باز می‌گردید؟ گفتند: آری! ابن‌عباس گفت: اما این‌که می‌گویید در دین خدا حکم کرد مقصودتان دو حَکَمی است که میان او و معاویه حکم کردند، در حالی که خداوند در مورد دین حکم کرده و فرموده است: وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَينِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا ؛ «و اگر از جدایی میان آن‌دو [زن و شوهر] بیم دارید، پس داوری از خانواده آن [شوهر] و داوری از خانواده آن [زن] تعیین کنید» و فرموده است: يحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ ؛ «دو تن عادل از میان شما به آن حکم کنند» پس خداوند در مورد خرگوشی که قیمتش یک درهم است، حکم کرده است و به طریق اولی سزاوارتر است که در مورد این مسئله نیز حکم شود. آنها با شنیدن این استدلال ابن‌عباس از سخنشان برگشتند و او چنین ادامه داد: اما این‌که می‌گویید: چگونه کشت ولی اسیر نگرفت، کدام‌یک از شما اگر هم‌راه او بودید و عایشه همسر پیامبر خدا(ص) جزء سهمش قرار می‌گرفت، حاضر بودید او را بگیرید و چه می‌کردید؟ در حالی که خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا ؛ «و مطلقاً [نباید] زنانش را پس از [مرگ] او به نکاح خود درآورید» گفتند: ما از این سخن خود نیز برگشتیم. ابن‌عباس گفت: اما این‌که می‌گویید او اسمش را از خلافت محو کرد، مقصودتان این است که چون میان او و معاویه موافقت‌نامه‌ای امضا شد، چنین نوشته شد: این چیزی است که امیر مؤمنان علی(ع) با معاویه دربارة آن توافق کرد و آنها گفتند: اگر تو امیر مؤمنان بودی، با تو نمی‌جنگیدیم. پس علی(ع) نامش را حذف کرد. ابن‌عباس ادامه داد: اگر علی(ع) عنوان خلیفه را از اسمش حذف کرد، پیامبر خدا(ص) نیز عنوان نبوّت را از اسمش حذف نمود؛ هنگامی که آن حضرت با سهیل بن عمر در حدیبیه صلح‌نامه را امضا می‌کردند، کاتب چنین نوشت: این چیزی است که موافقت کرد طبق آن پیامبر خدا با سهیل بن عمر. سهیل گفت: اگر تو پیامبر خدا بودی، ما با تو مخالفت نمی‌کردیم. پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: آن را محو کن! علی(ع) چنین نکرد. پس به او فرمود آن را به من نشان ده و علی(ع) چنین کرد و پیامبر(ص) با انگشتان خود آن را محو نمود. با شنیدن سخنان ابن‌عباس برخی از آنها از قصد خود منصرف شدند و چهار هزار نفرشان بر قصد خود باقی ماندند و علی(ع) با آنها جنگید و آنها را کشت.

د) مصونیت اموال

از دیگر احکامی که از سیرة امام علی(ع) در نبرد با اهل بغی می‌توان استنباط کرد، مصونیت اموال آنهاست. شیخ طوسی در این‌باره می‌نویسد:
چون نبرد میان اهل عدل و بغی ـ چه با شکست اهل بغی و چه با بازگشتشان به طاعت امام ـ پایان یافت، با این‌که پیش از این اموال مسلمانان را تصرّف کرده بودند و مسلمین را کشته بودند، هرکس که عین مالش نزد دیگری یافت شود، به مال خود سزاوارتر است، چه آن دیگری از اهل عدل باشد و چه از اهل بغی؛ زیرا ابن‌عباس از پیامبر(ص) روایت کرده است که: مسلمان برادر مسلمان است وخون و مالش حلال نیست مگر با رضایت خاطرش و روایت شده است که چون در روز جمل سپاه جمل شکست خورد، به علی(ع) عرض کردند: ای امیرمؤمنان! آیا اموالشان را بر‌نمی‌گیری حضرت فرمودند: خیر! زیرا آنها با حرمت اسلام احترام یافتند، پس اموالشان در دارالهجره حلال نیست و ابوقیس روایت کرده است که علی(ع) ندا داد، هرکس مال خود را یافت، آن را بردارد پس مردی از کنار ما عبور کرد و چشمش به دیگش خورد که ما در آن غذا پخته بودیم. از او خواستیم صبر کند تا غذا آماده شود، ولی او چنین نکرد و با پا به دیگ زد و آن را برداشت و مروان حکم چنین می‌گوید: چون علی(ع) در بصره ما را شکست داد، اموال مردم را به آنها برگرداند؛ هرکس شاهد می‌آورد مالش را به او می‌داد و هرکس شاهدی نداشت او را قسم می‌داد.
بر این اساس، بسیاری از فقیهان شیعه و اهل‌سنّت به ممنوعیت تصرّف در اموال اهل بغی فتوا داده‌اند و البته اندکی از آنها این ممنوعیت را مخصوص اموال خارج از لشکرگاه دانسته‌اند.

ه‍ ) مصونیت همسر و فرزندان اهل بغی

از دیگر احکام نبرد با اهل بغی که از سیرة امام علی(ع) استنباط می‌شود، ممنوعیت به اسارت گرفتن همسر و فرزندان اهل بغی است؛ چراکه آن حضرت در جنگ جمل از این کار ممانعت کردند. در کتاب دعائم الاسلام در این‌باره آمده است:
چون سپاه جمل شکست خورد و سپاه امام علی(ع) به بصره رفت، اصحاب آن حضرت عرض کردند، همسر و فرزندان و اموالشان را میان ما تقسیم نما. امام فرمود این برای شما نیست. گفتند چگونه خونشان را بر ما حلال کردی، اما به اسارت گرفتن همسر و فرزندانشان را حلال نمی‌شماری؟ علی(ع) فرمودند: مردان با ما جنگیدند و ما نیز با آنها جنگیدیم، اما ما را بر زنان و فرزندان راهی نیست؛ چراکه آنان مسلمانند و در دار هجرت پس شما بر آنان راهی ندارید... چون اصرار ورزیدند امام فرمودند: تیرهای خود را بیاورید و با آن بر عایشه قرعه بزنید تا به نام هرکدام‌تان بیفتد او سرسلسله غنایم است. آنها گفتند از خدا طلب بخشش می‌کنیم و علی(ع) فرمود: من نیز از خداوند طلب بخشش می‌کنم و آنها ساکت شدند و علی(ع) متعرض زنان و فرزندانشان و آن‌چه در خانه‌هایشان بود نشدند.
به استناد سیرة یاد شده و دلایل دیگر، هم دانش‌مندان شیعه و هم فقیهان اهل‌سنّت به حرمت به اسارت گرفتن همسر و فرزندان اهل بغی فتوا داده‌اند. شیخ طوسی می‌نویسد: «ذریّة اهل بغی هرگز به اسارت گرفته نمی‌شوند.» و محقّق حلّی می‌نویسد:
جایز نیست به اسارت گرفتن فرزندان اهل بغی و زنانشان نیز بنابر اجماع به تصرّف در نمی‌آیند.
سرخسی از دانش‌مندان اهل‌سنت نیز پس از بیان احکام جهاد با کافران حربی می‌نویسد:
تمام آن‌چه در مورد کافران حربی بیان شد، دربارة خوارج و اهل بغی نیز ثابت است، مگر این‌که همسران و فرزندانشان به اسارت در نمی‌آیند؛ چراکه آنان مسلمان هستند.
و عبدالله بن قدامه می‌نویسد:
اما در مورد حرمت غنیمت گرفتن اموال اهل بغی و به اسارت درآوردن همسر و فرزندان آنان، ما در میان دانش‌مندان مخالفی نمی‌شناسیم. و در ادامه می‌نویسد: این یکی از اسباب دشمنی خوارج با علی بود؛ چراکه آنها گفتند: چرا او با خوارج جنگید، ولی اسیر و غنیمت نگرفت و حال آن‌که اگر خون آنها حلال باشد، مالشان نیز حلال است و اگر مالشان حرام باشد، خونشان نیز حرام است و ابن‌عباس گفت: آیا شما مادرتان را به اسارت می‌گیرید... .

و) مصونیت فراریان، مجروحان و اسیران

از دیگر نکاتی که از سیرة امام علی(ع) در نبرد با اهل بغی استنباط می‌شود، این است که اگر اهل بغی دارای سازمان‌دهی و تشکیلاتی باشند که پس از شکست به سوی آن باز می‌گردند و بیم آن برود که با سازمان‌دهی مجدّد فعالیت‌های خود را از سر بگیرند، در این صورت جایز است مجروحان و اسیرانشان کشته و فراریانشان تعقیب شوند و از پای درآیند و اگر فاقد سازمان‌دهی و تشکیلات باشند، هدف پراکنده ساختن آنهاست. از این رو، مجروحان و اسیران و فراریانشان تعقیب و کشته نمی‌شوند. شیخ طوسی حکم یاد شده را اجماعی دانسته است.
فقیهان اهل‌سنّت دربارة حکم یاد شده اختلاف نظر دارند. برخی از آنها هم‌چون فقیهان شیعه فتوا داده‌اند و برخی دیگر به صورت مطلق حکم به مصونیت فراریان، مجروحان و اسیران اهل بغی داده‌اند. محی‌الدین نووی در این‌باره می‌نویسد:
اگر اهل بغی به سوی گروهی گریختند تا از آنها یاری بجویند، در این‌باره دو دیدگاه وجود دارد: اوّلین دیدگاه که برای ابوحنیفه است و ابواسحاق مروزی آن را اختیار کرده، این است که آنها تعقیب شده و کشته می‌شوند... و دومین نظر که ظاهر نص است، این است که تعقیب و کشتن آنها جایز نیست.
یکی از دلایل اختلاف دیدگاه برخی از فقیهان اهل‌سنّت با فقیهان شیعه، اختلاف دربارة چگونگی سیرة امام علی(ع) در جنگ صفین است. این دسته از فقیهان اهل‌سنّت بر این باورند که امام علی(ع) افزون بر جنگ جمل در جنگ صفین نیز فرمان داد که مجروحی از پای درآورده نشود و اسیری کشته نشود و فراریان تعقیب نشوند، با این‌که اهل بغی در جنگ صفین دارای سازمان‌دهی و تشکیلات بوده‌اند.
ولی به اعتقاد فقیهان شیعه سیرة امام علی(ع) در جنگ جمل با سیرة آن حضرت در جنگ صفین تفاوت داشته است. به گفتة شیخ مفید و دیگر تاریخ‌نگاران، امام علی(ع) در واقعة جمل به صدای بلند فرمود: ای مردم فراریان را نکشید، مجروحی را از پا در نیاورید، پرده‌ای را ندرید، زنی را نترسانید و کشته‌ای را مثله نکنید؛ چراکه اهل جمل فاقد سازمان‌دهی بودند، لیکن در جنگ صفین به دلیل برخورداری سپاه صفین از سازمان‌دهی و تشکیلات، دستور دادند اسیران و مجروحان و فراریان کشته شوند. از امام باقر(ع) در این‌باره روایت شده است:
... چون اهل بغی شکست خوردند و دارای گروهی بودند که به سوی آن باز می‌گشتند، تعقیب شدند و مجروحانشان را کشتند و فراریانشان را به اندازة ممکن تعقیب نمودند و به قتل رساندند و سیرة علی(ع) با اهل صفین این چنین بود؛ چراکه معاویه پشت سر آنها بود.
و امام رضا(ع) در پاسخ سؤالات یحیی بن اکثم چنین فرمودند:
و اما این سؤالت که علی(ع) اهل صفین را در حال جنگ و فرار کشت و مجروحانشان را از پا در آورد و در جنگ جمل فراریان را تعقیب نکرد و مجروحان را از پا درنیاورد و هرکس را که شمشیرش را زمین گذاشت و داخل خانه‌اش شد، امان داد، به این دلیل بود که پیشوای اهل جمل کشته شد و برایشان گروه و تشکیلاتی نبود تا به سویش برگردند... ولی اهل صفین به سوی گروه و تشکیلاتی مهیّا برمی‌گشتند؛ به سوی پیشوایی که برایشان سلاح، زره، نیزه و شمشیر فراهم می‌کرد و به آنها صله می‌داد و برایشان منزل تهیه می‌کرد و مریضشان را عیادت می‌کرد و از ضعیفانشان دست‌گیری می‌کرد و مجروحانشان را مداوا می‌نمود و پیاده‌هایشان را سوار می‌کرد و برهنه‌گانشان را می‌پوشاند و آنان را باز می‌گرداند. پس آن حضرت میان این دو گروه به یک شیوه رفتار نکرد.

ز) موافقت با فرجام‌خواهی

اگر اهل بغی برای تأمل بیشتر و بازگشت به طاعت امام درخواست مهلت ‌کردند، با درخواستشان موافقت می‌شود. شیخ طوسی در این‌باره می‌نویسد:
اگر اهل بغی مهلت خواستند و درخواست تأخیر در شروع جنگ را نمودند، پذیرفته می‌شود. پس اگر مهلت درخواستی‌شان کم مثل یک روز یا مثل آن بود، امام به آنها مهلت می‌دهد تا در مورد اطاعت امام بیندیشند؛ چراکه این کار به صلاح است، ولی اگر مهلت زیادی خواستند، مانند یک ماه و نصف یک ماه و مثل آن، امام در آن اندیشه می‌کند. پس اگر به این نتیجه رسید که درخواستشان برای فریب و مدیریت جنگ و فراهم شدن نیروست، به سرعت جنگ را آغاز می‌کند تا مبادا آن‌چه امام را به مشقت می‌اندازد و شاید به پیروزی آنها بیانجامد، برایشان فراهم گردد و اگر امام انگیزة آنها را کندوکاو و تحقیق در مورد بازگشت به طاعت ‌دانست و به چنین امری امید ‌داشت، به آنها فرصت می‌دهد؛ چراکه این کار به مصلحت است. و در فرض عدم پذیرش درخواست مهلت، اگر با پرداخت مال تقاضای مهلت ‌کردند و امام قدرت یافتن و فزونی یافتن شوکت آنان را ایمن نمی‌دید، گرفتن مال و دادن مهلت جایز نیست؛ چرا‌که اخذ مال برای متارکة جنگ از روی ذلّت و تحقیر است، در حالی که مسلمین نباید تحقیر شوند و بلکه گاه بیش از آن‌چه را می‌خواهد از آنها بگیرد، به آنها انفاق کرده است و اگر آنها با گرو گذاشتن فرزندانشان و امثال آن تقاضای مهلت کردند، تأخیر جنگ جایز نیست؛ چراکه ممکن است قدرت بیشتری پیدا کنند و اگر در این حال با ما نبرد کردند، کشتن گروها جایز نیست.

ح) ممنوع بودن بهره‌گیری از جنگ‌افزار‌های آتش‌زا

شیخ طوسی در این خصوص می‌نویسد:
و جایز نیست امام عادل در جنگ با اهل بغی از آتش یا منجنیق استفاده نماید؛ چراکه امام تنها مجاز به جنگ با کسانی است که با او می‌جنگند و نه دیگران، در حالی که اگر امام با آتش یا منجنیق بر آنها حمله‌ور شود، کسانی که کشتنشان جایز نیست در امان نیستند، ولی اگر ناچار به این اقدام شد اشکال ندارد.
گرچه مستند دو حکم اخیر سیرة امام علی(ع) نیست، شماری از فقیهان این دو حکم را به عنوان آداب نبرد با اهل بغی یاد کرده‌اند.
بنابر آن‌چه گذشت، روشن شد که از سیرة امام علی(ع) در نبرد با اهل بغی نکات فراوانی استنباط می‌شود. آن حضرت در سه نبرد مهمی که در طول دوران زمام‌داری ظاهری خود با اهل بغی انجام دادند، به تعبیر امام صادق(ع) الگوی عملی منحصر به فردی شدند که با توجه به آن، شیوة نبرد با اهل بغی را می‌توان آموخت. اقدامات پیش‌گیرانة آن حضرت هم‌چون روشن‌گری و شبهه‌زدایی و اعطای مصونیت به همسر و فرزندان و مجروحان و اسیران و فراریان اهل بغی و عدم تعرّض به اموال آنان پس از نبرد، عالی‌ترین جلوه‌های سلوک اسلامی و انسانی به شمار می‌روند که برای همه مؤمنان درس‌آموز هستند.
منبع: همایش بین المللی دکترین مهدویت